تاریخ وفات حضرت ام البنین (س)

 در مقاتل معتبر اين مطلب  را نوشته اند كه اميرالمؤمنين على عليه السلام يك  وقتى به برادرشان عقيل فرمودند براى من زنى انتخاب  كن كه  ولدتها الفحوله  يعنى نژاد از شجاعان برده باشد . عقيل كه برادر اميرالمؤمنين است  , نسابه است  , نسب  شناس و نژادشناس بوده و عجيب  هم نژاد شناس بوده و قبائل و پدرها و مادرها و اينكه كى از كجا نژاد مى برد را مى شناخته است  . فورا گفت  : عنى لك بام البنين بنت  خالد , آن زنى كه تو مى خواهى ام البنين است  . ام البنين يعنى مادر پسران ( مادر چند پسر ) , ولى خود اين كلمه مثل ام كلثوم است  كه حالا ما اسم مى گذاريم . مخصوصا در تاريخ ديدم كه يكى از جدات  يعنى مادر بزرگهاى ام البنين اسمش ام البنين بوده و شايد هم به همين مناسبت  , اسم ايشان را هم ام البنين گذاشته اند . همين دختر را براى اميرالمؤمنين خواستگارى كردند و از او چهار پسر براى اميرالمؤمنين متولد شد و ظاهرا دخترى از او به دنيا نيامده است  . بعد اين زن به معنى واقعى , ام البنين , يعنى مادر چند پسر شد . اميرالمؤمنين فرزندان شجاع ديگر هم داشت  , اولا خود حسنين ( امام حسن و امام حسين ) شجاعتشان محرز بود , مخصوصا امام حسين كه در كربلا نشان داد كه چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث  برده بود . محمد بن حنفيه از جناب  ابوالفضل خيلى بزرگتر بود و در جنگ  جمل شركت  كرد و فوق العاده شجاع و قوى و جليل و زورمند بود . حدس زده مى شود كه اميرالمؤمنين به او عنايت  خاصى داشته است  ( البته اين مطلب  در متن تاريخ نوشته نشده , حدس است  ) .

مطابق معتبرترين نقلها اولين كسى كه از خاندان پيغمبر شهيد شد , جناب على اكبر و آخرينشان جناب  ابوالفضل العباس بود . يعنى ايشان وقتى شهيد شدند كه ديگر از اصحاب  و اهل بيت  كسى نمانده بود , فقط ايشان بودند و حضرت  سيد الشهداء . آمد عرض كرد برادر جان ! به من اجازه بدهيد به ميدان بروم كه خيلى از اين زندگى ناراحت هستم . جناب  ابوالفضل سه برادر كوچكترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد , گفت  برويد برادران , من مى خواهم اجر مصيبت  برادرم را برده باشم . مى خواست  مطمئن شود كه برادران مادريش حتما قبل از او شهيد شده اند و بعد به آنها ملحق بشود . بنابراين ام البنين است  و چهار پسر , ولى ام البنين در كربلا نيست  , در مدينه است  . آنان كه در مدينه بودند كه از سرنوشت  كربلا بى خبر بودند . به اين زن , مادر اين چند پسر كه تمام زندگى و هستيش همين چهار پسر بود خبر رسيد كه هر چهار پسر تو در كربلا شهيد شده اند . البته اين زن , زن كامله اى بود , زن بيوه اى بو د همه پسرهايش را از دست  داده بود . گاهى مى آمد در سر راه كوفه به مدينه مى نشست  و شروع به نوحه سرائى براى فرزندانش مى كرد .تاريخ نوشته است  كه اين زن , خودش يك  وسيله تبليغ عليه دستگاه بنى اميه بود . هر كس كه مى آمد از آنجا عبور بكند , متوقف  مى شد و اشك مى ريخت  . مروان حكم كه يك  وقتى حاكم مدينه بوده و از آن دشمنان عجيب اهل بيت  است  , هر وقت  مى آمد از آنجا عبور كند , بى اختيار مى نشست  و با گريه اين زن مى گريست  . اين زن , اشعارى دارد و در يكى از آنها مى گويد :

لا تدعونى ويك  ام البنين   تذكرينى بليوث  العرين

كانت  بنون لى ادعى بهم   و اليوم اصبحت  و لا من بنين (2)

مخاطب  را يك  زن قرار داده مى گويد : اى زن , اى خواهر ! تا بحال اگر مرا ام البنين مى ناميدى بعد از اين ديگر ام البنين نگو , چون اين كلمه خاطرات  مرا تجديد مى كند , مرا بياد فرزندانم مى اندازد . ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد . بله در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا كه هيچيك  از آنها نيستند .

رشيدترين فرزندانش جناب  ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب  ابوالفضل , مرثيه بسيار جانگدازى دارد , مى گويد :

يا من راى العباس كر على جماهير النقد     و وراه من ابناء حيدر كل ليث  فى لبد

انبئت  ان ابنى اصيب  براسه مقطوع يد      ويلى على شبلى امال براسه ضرب  العمد

لو كان سيفك  فى يديك  لما دنى منه احد ( 3)

پرسيده بود كه پسر من , عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد ؟ دلاورى حضرت  ابوالفضل العباس از مسلمات  و قطعيات  تاريخ است  . او فوق العاده زيبا بوده است  كه در كوچكى به او مى گفتند قمر بنى هاشم , ماه بنى هاشم , در ميان بنى هاشم مى د رخشيده است  . اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته اند هنگامى كه سوار بر اسب  مى شد , وقتى پايش را از ركاب  بيرون مى آورد , سر انگشتانش زمين را خط مى كشيد . بازوها بسيار قوى و بلند , سينه بسيار پهن . مى گفت  كه پسرش به اين مفتيها كشته نمى شد . از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند ؟ به او گفته بودند كه اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند . آن وقت  در اين مورد مرثيه اى گفت  . مى گفت  اى چشمى كه در كربلا بودى ! اى انسانى كه د صحنه كربلا بودى ! , آن زمانى كه پسرم عباس را ديدى كه بر جماعت  شغالان حمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى كردند .

يا من راى العباس كر على جماهير النقد   و وراه من ابناء حيدر كل ليث  ذى لبد

پسران على پشت  سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير , پشت  پسرم را داشتند , واى بر من , به من گفته اند كه بر شير بچه تو , عمود آهنين فرود آوردند . عباس جانم , پسر جانم , من خودم مى دانم كه اگر تو دست در بدن مى داشتى , احدى جرات  نزديك  شدن به تو را نداشت  . ولا حول ولا قوه الا بالله

-------------------------------------------------

پاورقي:

1 - منتهى الامال ج 1 ص 386 , ابصار العين فى انصار الحسين ( عليهم السلام ) ص 31

2-  همان مدرك

(  حماسه حسينى ، ج 1 ، ص 255 )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, | 10:35 | نویسنده : بحرینی |